"بگذارید باد بوزد و خورشید بتابد. همه چیز را خوشامد بگویید. وقتی با قلبی باز با زندگی هماهنگ شوید، هرگز بسته نخواهید شد.

البته زمان اندکی باید صرف آن کنید و حالت باز بودن را حفظ کنید؛ وگرنه دوباره بسته خواهید شد. 

باز بودن، یعنی آسیب پذیری.

وقتی باز هستید، احساس می کنید که چیزی نادرست می تواند وارد شما شود و این یک احساس نیست، بلکه یک احتمال است. به همین دلیل است که مردم بسته اند.

اگر در را به روی دوستی باز کنید که وارد شود، دشمن هم ممکن است بیاید. افراد هوشمند درهایشان را بسته اند. آنها برای اجتناب از دشمن، حتی در را به روی دوست هم باز نمی کنند، اما کلِ زندگی آنها مرده می شود. 

هیچ اتفاقی نخواهد افتاد؛ زیرا اساسا چیزی نداریم که از دست بدهیم و آنچه را واقعا داریم، هرگز نمی توان از دست داد. آن چه از دست برود، ارزش نگاه داشتن ندارد.

وقتی چنین ادراکی ملموس شود، فرد باز می شود. می بینیم که حتی عشاق هم در حال دفاع از خود هستند. آنها اشک می ریزند و فریاد بر می آورند که هیچ اتفاقی نمی افتد. آنها تمام پنجره ها را بسته اند و در حال خفه شدن هستند. هیچ نور تازه ای نتابیده و زندگی غیرممکن شده است؛ زیرا هوای تازه به نظر خطرناک میرسد. 

هرگاه احساس باز بودن می کنید، سعی کنید از آن لذت ببرید. این ها لحظاتی نادر هستند، در این لحظات بیرون روید تا بتوانید باز بودن را تجربه کنید.

وقتی تجربه به طور ملموس در دست شماست، می توانید ترس را رها کنید و خواهید دید که باز بودن را تجربه می کنید. خواهید دید که باز بودن، گنجی است که بیهوده آن را از دست می دهید. این گنج چنان است که هیچ کس نمی تواند آن را از شما بگیرد. هرچه آن را بیشتر با دیگران سهیم شوید، غنی تر می شود. هرچه بازتر باشید، بیشتر وجود دارید."

 اشو

 در هوای اشراق


با اینکه درمورد اشو شک دارم ولی باز هم با بعضی حرفاش حال می کنم. امروز واسه من روز خواب بود، کلشو خوابیدم خیلیم حال داد، البته اگه باد و گرد و خاکی که کل اتاق رو گرفت اجازه میداد. دیشب باد خیلی خفن و شدید بود که یهو یه چیزی محکم خورد تو پنجره اتاقم و افتاد پایین، پرده ها رو کشیده بودم و فکر کردم شاید پلاستیکی چیزی باشه. صبح که بیدار شدم یه کاغذ الگوی خیلی بزرگ و سفید رو توی حیاط دیدم که کلی خوشحالم کرد، نشونه شانسه دیگه. 

کتابخونه مو تمیز کردم، یه عالمه کتاب درسی رو جمع کردم و در آخر چهارتا کتاب داستان که حسابی باهاشون خاطره دارمو پیدا کردم. 

فکر می کنم یه چیزی تو این روزام کمه، یه کاری یا یه چیزی جا مونده و من حواسم بهش نیست. نمی دونم چیه ولی در نهایت می فهمم، وقتی که خیلی دیره واسه برگشتن و ادامه دادنش.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها