در واقع ذهن خسته من حتی دو سال آینده رو هم نمی بینه ولی به نظرم ایده جالبیه.

بیست سال آینده یعنی وقتی که من 42 ساله شدم و تقریبا دوبرابر عمر الانمه، خیلی زیاد به نظر می رسه ولی می دونم که مثل برق می گذره و زمانی می شه که من صبحها جلوی آینه به چروک ها و موهای سفیدم خیره می شم و نچ نچ می کنم. 

قطعا تا اون موقع ازدواج کرده ام یکی دوتا بچه ی قد و نیم قد دور و برم رو گرفته اند، خونه ی خودم رو دارم با باغچه ای که همیشه آرزوش رو دارم. چیزی که ازش کاملا مطمئنم ثابت موندن شخصیتمه، هنوز همونقدر کوآلا و خسته، دائم در حال فیلم دیدن و کتاب خوندن و اختراع غذاهای من درآوردی و حرص خوردن از در و دیوار امیدوارم حداقل دوتا زبان جدید یاد گرفته باشم وگرنه خیلی تباهم :|

تا اونموقع هزارتا اتفاق خوب و بد برام رخ داده و هزارتا مشکل برام پیش اومده، انقدر که هرگز یادم نمیاد یه روزی وسط اردیبهشت سرد و بارونی به چهل سالگیم فکر کردم.

شاید هر از گاهی یاد آرزوهای بیست سالگیم بیفتم و خودم رو سرزنش کنم و لعنت بفرستم به دنیایی که آرزوهامو دو دستی بهم تقدیم نکرده. اما بعد از چند لحظه مثل گربه ها لذت ببرم از آرامش و آسایش الانم و بخزم لای پتوی گرم و نرم روزمرگیم.

میدونی من شاید خیلی غر بزنم ولی هیچ وقت افسوس نمی خورم و هرگز دلم نمی خواد برگردم به عقب، چون واقعا این روش زندگی منه.

البته از یه طرف هم ممکنه بالاخره سرم به سنگ خورده باشه و بالاخره هدف زندگیم رو پیدا کرده باشم و براش تلاش کنم، برم سراغ جهانگردی و کتاب نوشتن و موسیقی. 

نمی دونم چی پیش میاد ولی امیدوارم همیشه آروم و پر از حس خوب باشم.

 

ممنونم از آقای احسان 

وحیدی  بابت دعوتشون به این چالش

دعوت می کنم از همتون (سمیرا، سارا، همراز دل، نبات خدا، سولویگ، هلن، بهامین، مائده، مریم بانو، فاطمه، هیوا، گلاویژ، حیات، ستوده، میترا محمدی، حریر، ماجده، فانوسبان، لوک خوش شانس، احسان، مهدی، شرلوک هلمز، آقای چاه پتانسیل، معلوم الحال، sa saj و هر کسی که یادم رفته) که بنویسید و بگید 20 سال آینده خودتون رو چطور می بینید.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها