"پشت پرده ی یک سالن تئاتر آتشی پا گرفت و شعله ور شد. دلقک بیرون آمد تا مردمان را آگاه کند؛ مردمان چنین انگاشتند که او درحالِ جک تعریف کردن است و کف زدند. او تکرار کرد؛ هلهله و تحسین بیشتر شد. حتی به گمانم جهان اینگونه به پایان خواهد رسید: 

با هلهله ای عمومی از سوی حاضرجوابان ابله ای که ویرانی جهان را نیز یک جوک می پندارند."

سورن کی یرکگارد


 ساعت 4:20 صبح، وقتی تک تک سلولای بدنم چیزی جز خواب نمی خوان حرف زدن خیلی سخته. چون کل روز بیحال بودم و نیمه خواب کل شب رو هم بیدار بودم و کارهامو می کردم. بالاخره مانتوم تموم شد و خواستم بخوابم که همه از جا پا شدن واسه سحری. حالا منم و یه شکم پر و مغز نیمه خواب. می تونم واسه کلاس صبح بیدار بشم؟ 


مشخصات

آخرین جستجو ها