101

" شاید برای شما فردایی باشه، شاید برای شما 1000 یا 3000 تا، یا ده تا فردا باشه،پس کلی وقت دارین که توش غرق بشین، پس کلی وقت دارین که هدر بدین. اما بعضی از ما فقط امروز رو داریم. و کاری که امروز می کنی مهمه، در این لحظه، و شاید تا بی نهایت. من فقط بهترین لحظاتم رو می بینم، چیزهایی که می خوام رو به خاطر بسپارم رو می بینم و چیزهایی که دیگران از من به خاطر می سپارن. اون وقت بود که فهمیدم لحظات خاص تا ابد ادامه دارن، حتی بعد از اینکه تموم میشن هنوز ادامه دارن، هدف اونا هستن. "

اینا دیالوگ های آخرین سکانس فیلم before I fall هستند. اگه این فیلم رو ببینید تک تک این کلمات رو درک می کنین. داستانش رو نمی گم تا برین دانلود کنین و ببینین، مطمعنن ارزشش رو داره چون شما رو به فکر فرو می بره. به نظر من هر فیلمی که باعث بشه شما به فکر فرو برین ارزش دیدن رو داره. با دیدنش ارزش یک روز رو درک می کنیم، طوری زندگی می کنیم که انگار چهارمیلیارد سال دیگه زنده ایم، با بیخیالی تموم روزها رو هدر می دیم و به این فکر نمی کنیم که شاید من همین امشب میمیرم. از یک دقیقه دیگه خودمون اطمینان نداریم و با اعتماد به نفس منتظر آینده ایم. چرا منتظریم یه روزی فرصتش پیش بیاد تا شاید بتونیم کاری که دوست داریم رو انجام بدیم؟ واقعا انقدر زمانمون زیاده که نصفش رو توی اتاقمون سپری می کنیم و هیچ علاقه ای به گذروندن یک روز کنار طبیعت رو نداریم؟ واقعا دوست نداریم هیچ کاری که آدرنالین تو مغزمون ترشح می کنه انجام بدیم و دلمون می خواد از اینستا و یوتیوب فقط کارهای بقیه رو تماشا کنیم؟ دقیقن این سوال خب یه کاری انجام بدیم که چی بشه، به اندازه هیچ کاری نکنیم که چی بشه مسخره ست. یعنی هم انجام دادن هر کاری مزخرفه هم انجام ندادنش. گیج شدم :/

دیروز صدمین پستم رو گذاشتم، یادم میاد داشتم تو گوگل واسه خودم وب گردی می کردم که یهو یه پست توجهم رو جلب کرد، یه چالش وبلاگ نویسی که صد تا پست هرروز باید نوشته می شد. این چالش واسه من خیلی جالب بود و همون موقع گفتم باید یه وبلاگ بزنم در حالی که من هیچی از این کار بلد نیستم، تا حالا یه عکس هم آپلود نکردم و حتی بلد نیستم یه لینک بذارم :/ می دونم خیلی احمقانه ست ولی من هیچوقت حتی به فکرم نرسیده بود این کارو یاد بگیرم و تو اطرافیانم هم کسی وبلاگ نداشت. سرور های وبلاگ رو سرچ کردم و از بیان خیلی خوشم اومد blog.ir ادامه اسم خیلی باحال بود پس انتخابش کردم :) وبلاگ رو زدم و سریع هم شروع به پست نویسی کردم. هنوزم چیزی بلد نیستم از وبلاگ نویسی ولی به قولی که به خودم دادم عمل کردم با اینکه تا حالا تو زندگیم جایی پست نگذاشته بودم و کسی نوشته هام رو نخونده بود. دیروز به خودم گفتم ادامه ندم دیگه و حالا که از پسش بر اومدم دیگه رهاش کنم و پست نذارم ولی انگار معتادش شدم. تو تک تک لحظه ها و اتفاق ها دارم دقت می کنم و توی ذهنم پست می نویسم واسه فردام. می دونم تازه کارم و اصلن قوی نیستم و نمی تونم خودمو با کسی مقایسه کنم ولی فکر می کنم در حد خودم خیلی خوب عمل کردم. از آقا بهنام (چاوان) خیلی ممنونم که اولین دلگرمی رو به من دادن، از مبهم اولین رفیق وبلاگیم ممنونم که بهم فهموند تو این دنیا می شه رفیق داشت و از همتون متشکرم که بهم دلگرمی دادین. اینجا سعی کردم خجالتی نباشم و واسه هر متنی که می خونم یه کامنت بذارم، از خصوصی ترین افکارم نوشتم و چیزهایی رو گفتم که اگه الان بخونم بابتش خجالت زده میشم. 

نمی دونم بازم دوست دارین هرروز صبح یه ستاره کنار اسمم ببینین یا نه :))) 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها