تک تک سلول های بدنم درد می کنه :/ چقدر وحشتناکه. مدتها بود کار خونه نکرده بودم. صبح که بیدار شدم فقط رسیدم پست بذارم و تصمیم گرفتم برم خونه خواهری ستاره دارها رو بخونم، تا رسیدم شروع کردم به کار کردن. درست کردن کرم کارامل و پاک کردن شیشه ها و جارو کردن حیاط رو انجام دادم که مهمونا اومدن. من نمیدونم این بازدید چه صیغه ایه؟ خوب شما که دیدین همدیگه رو، چرا سریع می خواین جبران کنین؟ 

به هر حال، زنداداشم و خواهرش اومدن خونه خواهری و دورهمی شروع شد. خواهری احساس کرد قرمه سبزی کمه و منم یه خورشت بادمجان خوشمزه درست کردم. خونه خواهری طوریه که اگه بیس چاری جلوی ظرفشویی بایستی و ظرف بشوری هیچ وقت تموم نمیشه، درست برعکس خونه ما.  به هر زوری بود ناهارو خوردیم و ظرفا رو شستیم و لم دادیم تو خونه. بر حسب شانس همونروز خواهری، مجلس داشت، از اینا که همسایه ها دور هم جمع میشن و ختم برمیدارن. خونه رو جمع و جور کردیم. چایی دادن و بقیه هم با من بود، درسته مذهبی نیستم ولی حقم نیست تموم آرزوهام برآورده نشه.

بعد از اینکه مجلسشون بالاخره به اتمام رسید، دوباره چهارتایی نشستیم پای حرف زدن، خواهر زنداداشم از معده درد خیلی می نالید تازه نشستم اونو هم ماساژ دادم، نمی دونم واقعا کارم خوبه یا می خوان ناراحت نشم یا خوششون اومده و پرروئن ولی همه بهم می گن دستام واسه ماساژ عالین :/ 

بالاخره ساعت هشت شب تصمیم گرفتیم به خونه بریم و من رو هم رسوندن خونه سر راه. حتی نتونستم درست حسابی فیلمامو نگاه کنم، چشمام باز نمی مونه، الان دارم با یه چشم بسته و یه چشم نیم باز تایپ می کنم.

واقعن بعضی فیلما رو نگاه می کنی وقتی  تموم میشه، می گی " خب ادامه ش؟". یعنی کل اتفاقات فیلم فقط برای شروع خوبه انگار، نمی تونه یه داستان کامل رو تشکیل بده. ولی بعضی فیلما خیلی خوبن. نمی تونم فیلم نبینم، انگار معتاد شده م. :(((


مشخصات

آخرین جستجو ها