"من فکر می‌کنم لایه‌ی ارزش‌ها” در زندگی، قابل تقلید نیست و حتی برای اون نمیشه چیزی از جنسِ نقشه راه» ارائه کرد.

شاید بشه الگویی رو که ادگار شاین برای فرهنگ سازمانی مطرح می‌کنه، برای زندگی فردی هم مطرح کرد:

سطح اول: مفروضاتی که هر یک از ما در مورد خودمون، جهان اطراف و کل عالم داریم.

سطح دوم: ارزش‌ها و اولویت‌هایی که بر اساس این مفروضات شکل می‌گیرن.

سطح سوم: رفتارها و عادت‌هایی که بر اساس اون ارزش‌ها انجام میشن.

سطح چهارم: آرتیفکت‌ها یا اشیاء و نمادهای ظاهری که می‌تونن نماینده‌ی سطح‌های قبل باشن.

ساده ترین سطح قابل تقلید، سطح چهارمه که ما در دهه‌های گذشته در کشور خودمون زیاد دیدیم: از کراوات تا جای مُهر. از تیغ زدن تا ریش گذاشتن. از تلویزیون‌ها و LCD‌های بزرگ تا کتاب‌خونه‌های بزرگ.

سطح سوم هم به نوعی قابل تقلید هست: زود بیدار شدن. پشتکار داشتن. تلاش کردن. خوش‌گذرونی. افزایش یا کاهش تعاملات اجتماعی. غرق شدن یا فاصله گرفتن از زندگی دیجیتال و هر چیز دیگه.

اما سطح اول و دوم، در زندگی هر کسی، منحصر به خودش هست و در واقع، میشه گفت حاصل عمر هر یک از ما در این لحظه‌ی مشخص، مجموعه‌ی مفروضات‌مون راجع به جهان و سلسله مراتب ارزش‌های ماست»

اگر آلودگی ایدئولوژیک نداشته باشیم، منطقاً نمیشه در مورد درست یا نادرست بودن این‌ها بحث کرد یا کسی رو به قوه‌ی قهریه، وادار کرد که مفروضات یا ترتیب ارزش‌هاش رو تغییر بده.

بنابراین فکر می‌کنم اگر الان من اولویت‌ها و مفروضاتی دارم، برایند زندگی خودمه و مناسب خودمه و مثل یه لباس بر تنِ من درست می‌شینه.

و نفر بغل دستی من،‌ دوست من یا هر فرد دیگری در دنیا هم، اولویت‌ها و مفروضاتش بر تن خودش خوب می‌نشینه.

و شاید بخش مهمی از اون منحصر به فرد بودن” که تک تک ما می‌تونیم داشته باشیم، در پذیرش همین تفاوت‌ها باشه."

محمدرضا شعبانعلی


از اینکه آدمها اوایل خیلی خوبن متنفرم. فکر می کنیم خیلی بامزه و مهربون و پایه ان ولی کم کم دیگه اون حس خوب از بین میره، شوخی ها معنی دار میشه و آدمای رابطه دورو میشن. تا باهمیم میگیم و می خندیم ولی پشت سر هم بد میگیم و تا جایی که ممکنه سعی می کنیم خودخواه باشیم و منفعتی از این رابطه ببریم، حتی به قیمت تموم شدنش.

امروز خونه خواهرم جلسه قرآن بود و رفتم بچه ها رو بردم خونه همسایه ش تا اذیت نکنند. انقدر صحبت کردیم و خندیدیم که عصر شد و رفتیم خونه خواهری به صرف استراحت و لم دادن. همیشه خونه خواهری بساط لم دادن، شیطنت بچه و استرس به راهه. در واقع خواهری همیشه موضوعی برای نگران بودن توی آستین داره. این روزا بهترین موضوع خرید خونه ست. نمی دونم چرا این پروسه وحشتناک تموم نمی شه :/

خونه خواهری یه طوریه که از یه تایمی به بعد دلم می گیره و فقط می خوام فرار کنم، شاید به خاطر بچه ها و فضای خونه ست و شاید هم.

امشب نشستم پای فیلم خریدار شخصی برای بار چندم، کریستن استوارت رو تو این فیلم خیلی خیلی دوست دارم ولی اصلن خط داستانی رو درک نمی کنم، همه چیز مبهم و غیر قابل درکه. با این وجود از فیلم خوشم میاد و مطمئنم باز هم می بینمش :)



مشخصات

آخرین جستجو ها