"می گویند، در این جهان اندازه ی خوشی بر میزان درد چربش دارد، یا دست کم توازنی بین این دو برقرار است. باشد، اگر خواننده مایل است به اِجمال از صحت و سقم این عقیده آگاه شود بگذار  تا بین حالِ دو حیوان که یکی در حالِ دریدن و خوردنِ دیگری است قضاوت کند. در بدبختی و مصیبت از هر قماش، بهترین کار این خواهد بود که در اندیشه ی آنان باشیم که در مقایسه با ما باز هم در شرایطی دشوارتر گرفتارند؛ و این هم ملجأ و تسلی خاطری است که درش بر روی همه کس گشوده است. با این حال تقدیر و سرنوشت انسان در نهایت چیزی است بس نفرت انگیز و هولناک.

در این جهان ما چون گوسفندانی هستیم زیر نگاهِ خون ‌بار قصاب، که ایشان را یک به یک شکار خود می ‌سازد. بنابراین آن زمان که از سرنوشت شومی که ما را چشم در راه است غافلیم خوش ‌ترین روزهایمان را می‌گذرانیم. غافل از بلایایی چون بیماری، فقر، معلولیت، و از کف دادن قوای باصره و یا مدرکه. کم اندازه از آلام و محن هستی در این حقیقت مستتر نیست که زمان، این چهره‌ی دژمناک اربابی تازیانه در دست، یک دَم ما را رها نمی ‌سازد، همواره زیر فشار و اضطرابمان می گذارد و رخصت نفس کشیدنمان نمی ‌دهد."

آرتور شوپنهاور

در_باب آلام جهان


با شوپنهاور موافقم. درد به خوشی می چربه، فقط یه مساله ای هست.

به نظرم احساس درد یا لذت فقط یه انتخابن. اتفاق های مختلف که رخ میدن این ماییم که انتخاب می کنیم حالمون خوب باشه یا بد، مثلا ممکنه شنا واسه یه نفر لذت بخش ترین کار جهان باشه و در مقابل یه نفر دیگه از خیس شدن متنفر باشه. این ماییم که احساس درد یا لذت رو برمیداریم. مثلن همین وضعیت اقتصادی، واسه یه عده شده منبع درآمد و پول به جیب زدن و واسه یه عده مایه فقر و بدبختی. دیدگاه ما و انتخاب احساس خوب یا بد، عمل ما رو تو هر موقعیتی مشخص میکنه. هر اتفاق می تونه یه مشکل باشه یا یه فرصت بستگی داره چطور نگاهش کنی. البته این فقط نظر شخصی منه، می تونه درست نباشه. شاید موجودی به اسم شانس نقشی مهم تر از دیدگاه داشته باشه.

دیشب رو خونه خواهرم خوابیدم. نصف شبانقدر هوا سرد بود که با وجود اینکه پتو روم کشیده بودم از شدت سرما بیدار شدم. و چقدر لذت داشت این خنکی. 

بخت بد مامانم هم پاشد با من اومد وگرنه تنهایی تو اون خونه خیلی حال میداد، اصلن تنهایی توش خوف نمی کنی درست برعکس خونه خودمون که انگار هر لحظه ممکنه بهت حمله بشه.

صبح برگشتیم خونه و فرش شستیم، آخرین روزهاییه که تو این خونه می مونیم و باید برای همیشه باهاش خدافزی کنم، غیر قابل باوره. مدت زمانی که واسه تحویل خونه تو قرارداد نوشتیم تا آخر خرداده و خونمون تا آخر تیر کامل نمیشه. خریدار خونه قبول نکرد یکماه اضافه تر بمونیم و گفت اونم خونشو فروخته و جایی واسه رفتن نداره. قراره یکماه باقی مونده رو طبقه بالای خواهرم زندگی کنیم. هم تجربه جالبیه هم خوشم نمیاد از این آوارگی.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها