"این مغز است که دنیا را اینچنین پیچیده نشان میدهد. ما در حقیقت در حال نظاره دنیایِ مغزِ خود هستیم که در طولِ ابعادِ زمانی اینچنین ساخته شده است."


شعله های سوزان خورشید صورتش رو می سوزوند، درد از نوک انگشتای دستش شروع میشد و تو تمام بدنش پخش میشد، لباسش با تمام نازکی بازهم اذیت میکرد. 

شاخه ای را پایین کشید، صدای درخت درآمد، برگ ها را لمس کرد تا دستش به آن یاقوت قرمز رنگش برسد. با نوک انگشت جدایش کرد و به صدای افتادنش روی پارچه گوش داد. 

اینطور مواقع بیشترین چیزی که بهش مزه میداد آب به شدت یخی بود که درکنارش بود. چقدر فکر به دوش شب هنگام و خواب بعدش آرامبخش بود.

خوب، بهتره کلی بهتون بگم، بالاخره وقتش شد که حاصل دسترنج یکساله به دست بیاد و همه خانواده دست به دست هم دادیم تا میوه های باغ آلبالو رو بچینیم. من هم با وجود کارهای خیاطی در کنارشون هستم. میوه چینی واسه من خیلی زجر آوره چون تو اوج گرما باید این کار انجام بشه.

به غیر از اون کمی از شدت ناراحتیم کمتر شده، دارم عادت می کنم و کنار میام، دیگه حتی وقت فیلم دیدن رو هم ندارم و فصل چهارم فرندز مونده روی دستم. ببخشید به خاطر یه عالمه ستاره روشن، عادت هرروز خوندن پست ها و کامنت گذاشتن واسم لذت بخش بود و مرسی که به یادم هستین، وقتی به خونه جدید بریم به روال قبلیم برمیگردم ولی حالا.


مشخصات

آخرین جستجو ها