"اگر بت ها را واژگون کرده باشی کاری نکرده ای ،وقتی واقعا شهامت خواهی داشت که خوی بت پرستی را در درون خویش از میان برداشته باشی‌."

نیچه


کسی هست که خیلی دوستش دارم، هم از بودن باهاش لذت میبرم هم رنج می کشم، هر نگاهم و هر حرفم مملو از علاقه و حسادت به طور همزمانه. مگه میشه دوتا حس همزمان نسبت به یکنفر وجود داشته باشه، هم عشق و هم نفرت :/

در واقع هر وقت میبینمش دلم می خواد جامو باهاش عوض کنم، موقعیت، خانواده، ظاهر و هر چیزی که داره رو داشته باشم، اینجور وقتا از خودم بدم میاد. فکر می کنم زیاده خواهم. بودن در کنار این فرد کمبود اعتماد به نفسمو چندین برابر بیشتر می کنه، حتی اون یک درصد خوبی رو دیگه نمی بینم و توی آینه با تنفر به خودم نگاه می کنم. چرا نمی تونم انقدر خوب باشم که دلم از خودم راضی باشه؟!


مشخصات

آخرین جستجو ها