I can never say what I want to say," continued Naoko. "It's been like" 
this for a while now. I try to say something, but all I get are the wrong 
words - the wrong words or the exact  opposite words from what I 
mean. I try to correct myself, and that only makes it worse. I lose track 
of what I was trying to say to begin with. It's like I'm split in two and 
playing tag with myself. One half is chasing the other half around this 
big, fat post. The other me has the right words, but this me can't catch 
her." She raised her face and looked into my eyes. "Does this make 
"?any sense to you

Haruki Murakami 

Norwegian Wood 

 

این چند روز علاقه ی زیادی به خوندن کتابها به زبان انگلیسی پیدا کردم. حالا سطح زبانم در حد آی ام بلک بورده هااا. ولی خب دله دیگه یهو یه نظر می بینه عاشق میشه. در پی این هدف که از قبل اشتیاق کمی براش داشتم ولی الان به جد شعله ور شده سری به سایت های آموزشی زدم که به واقع گیج کننده بود. انگار یه کلاف نخ خیلی به هم ریخته رو بدن دستت و بگن سرنخ رو پیدا کن. فکر نکنم با خوندن با دیکشنری هم بتونم چیزی یا بگیرم یا لذتی از خوندن ببرم.

این چند روز نگران پدرم بودم. قضیه اینه که پدرم یکی دو سال پیش زخمی روی پوست سرش ایجاد شد که اهمیتی بهش نمی داد. بالاخره بعد از غر زدن های ما گفت من می تونم با طب گیاهی و اسلامی و این جور چیزها خودم رو درمان کنم و اگر بدونید چه بلاهای گیاهی و حیوانی که به سر خودش نیاورد. فکر می کرد به خاطر مزاج و این حرفا باشه. اوایل امسال که همش درگیر اسباب کشی و خونه بودیم ولی از وقتی مستقر شدیم من یکسره باهاش بحث داشتم تا بالاخره راضی شد و سری به دکتر زدیم. بعد از آزمایش ها و نمونه برداری ها فهمیدیم که پدر باید عمل شود (دلم نمی خواد اسم این بیماری رو حتی به زبون بیارم) بعد از گشتن های بسیار دکتری رو گیر آوردیم که گفت مسافرت خارج از کشور داره و اگه بخوایم همین فردا عمل می کنه. امروز هم کارهای قبل عمل رو انجام دادیم و پدر بستری شد تا فردا صبح عمل کنه. اجازه نداد برم و پیشش بمونم تا تنها نباشه. راستش همیشه فکر می کردم پدرم قویترین و سالم ترین مرد دنیاست ولی دیدن مریضی و ضعفش با اون حجم مظلومیت تو مطب دکتر دلم رو ذوب کرد و ذلم می خواست زار زار همونجا گریه کنم ولی نمی شد. لطفا براش دعا کنین تا عملش خوب پیش بره.

پیرو این اتفاقات عمل لیزیک چشم من هم عقب افتاد برای هفته ی دیگه چون دکترم فقط روز سه شنبه عمل می کنه. 

یکی از کتاب های کتاب خونه رو هم شروع کردم به اسم چوب نروژی از هاروکی موراکامی. این نویسنده رو اغلب با کتاب کافکا در کرانه یا کتاب بعد از زله می شناسیم. همیشه عادت دارم که درباره کتاب و نویسنده تحقیق کوچیکی انجام میدم و گاهی وقتا به چیزای جالبی برمی خورم. اول این که در واقع چوب نروژی ترجمه ای اشتباهه و باید بگیم جنگل نروژی. این عنوان از یکی از آهنگ های

گروه بیت گرفته شده که خیلیم آهنگ دوست داشتنی ایه. 

هاروکی موراکامی در سال ۱۹۴۹ در شهر کیوتو (منم اولش فکر می کردم اشتباه تایپیه و توکیوئه ولی نیست) ژاپن بدنیا اومد. پدر و مادرش هردو ادبیات ژاپنی تدریس می کردند. در سال ۱۹۶۸ به دانشکده ی هنرهای نمایشی رفت و با همسرش که تو کار موسیقی بود آشنا شد. بعد از دانشکده با همسرش بار جازی به اسم "پیتر کت" رو اداره کردند (به یاد فیلم لالالند افتادم :)) مدتی بعد بارش رو رها می کنه و به نویسندگی رو میاره. وقتی در یک استادیوم بیس‌بال نشسته بود و همان‌طور که توپی را که با ضربۀ چوب بیس‌بال بازیکن آمریکایی دِیو هیلتون به پرواز درآمده بود تماشا می‌کرد،یهو به ذهنش خطور کرد که می تونه رمان بنویسه، این ایده باعث چاپ اولین رمانش یعنی "به آواز بادها گوش بسپار" شد. در سال 1987 رمان جنگل نروژی رو نوشت که باعث شهرت زیادش تو ژاپن شد و به خاطر اینکه معروف بودن شخصیت درونگراش رو اذیت می کرد به دانشگاه پریستون (آمریکا، ایالت نیوجرسی) برای کار (Writing fellow) نقل مکان کرد و در سال 2001 به ژاپن برگشت. 

نکته ی جالب این مرد برای من، علاقه ی زیادش به موسیقیه. هاروکی موراکامی میگه :" هیچ‌کس به من نوشتن را یاد نداده. من هرگز درباره تکنیک‌های نویسندگی آموزش ندیده‌ام. پس چگونه یاد گرفتم بنویسم؟ از گوش دادن به موسیقی. و مهمترین چیز در نوشتن چیست؟ ریتم. هیچ‌کس نمی‌خواهد نوشته‌های تو را بخواند مگر این‌که ریتم داشته باشند. نوشته باید یک حس ریتمیک قوی را در خواننده ایجاد کند و او را به سمت جلو ببرد." این نویسنده تو دفتر کارش بیشتر از ده هزار قطعه موسیقی رو داره و موقع کار بهشون گوش میده. 

هم چنین موراکامی به دو ماراتن علاقه منده و با وجود 70 سال سن هرروز چند کیلومتر میدوه و کتابی هم در این باره به نام "وقتی از دویدن حرف می‌زنم، از چه حرف می‌زنم" نوشته. خیلیم قیافه گوگولی و دوست داشتنی ای داره 

هاروکی موراکامی

هاروکی موراکامی

 

پستم مثل تاریخ ادبیات شد :) واسه فهمیدن دلیل دوست داشتنی بودن هاروکی موراکامی سری هم به

ترجمان بزنین. 


مشخصات

آخرین جستجو ها