پاولا گفت: از وقتی با هم صحبت کردیم اتفاق های مختلفی روی داده است. اما در حقیقت به نظر می رسدکه پذیرش برخی رویدادهای خاص برای کسانی که مستقیما در آن نقشی ندارند مشکل تر از کسانی است که با آن درگیرند. چیزی که همیشه در چنین رویدادهای ناگواری از همه دردناک تر است، احساس شرمندگی دیگران است. »

- - -

بیمار ادامه داد: اگر شما هر دو گمان می کنید که با آرامش چشم در چشم ابدیت خواهم دوخت، برای این است که هیچ درکی از آن ندارید. شخص باید مثل یک بزهکار محکوم به مرگ باشد. یا مثل من، آن وقت می تواند درباره ی آن حرف بزند. و شیطان بیچاره که تسلیم، زیر چوبه ی دار فریاد برآورد، آن دانشمند بزرگ که پس از سرکشیدن جام شوکران، شعار سر می دهد، و آن قهرمان آزادی خواهِ در بندی که تفنگی را به سینه اش نشانه رفته، خندان می نگرد، همه ریاکارند. من می دانم. که چهره ی آرام آنها، لبخند آنها، همه تظاهر است. زیرا همه از مرگ می ترسند. ترسی وحشتناک. ترسی که مانند خود مردن بسیار طبیعی است. »

- - -

مرد کور آواز می خواند و با گیتارش آوازش را همراهی می کرد. مانند مواقعی که مشروب می نوشید، صدایش ناهمگون و به طور ناگهانی گوشخراش می شد. هر از گاهی سرش را با حالت التماسی ناشیانه بالا می برد. اما خطوط چهره اش با ته ریش سیاه و لب های کبود به هیچ وجه تغییر نمی کرد. برادر بزرگ تر تقریبا بی حرکت کنار او ایستاده بود. و هرگاه کسی سکه ای در کلاهش می انداخت با حرکت سر تشکر می کرد و با نگاهی تند و سرگشته به چهره ی آن شخص خیره می شد. اما بی درنگ ترسان، نگاهش را از او برمی گرفت و مانند برادرش در خلأ خیره می شد. انگار چشمانش از نوری که به آنها اهدا شده بود و از آن نور نمی توانست چیزی به برادرش هدیه کند، شرمگین می شد.

- - -

باید باز هم به دنبال او بگردم. محکوم هستم تا آخرین لحظه ی حیات به دنبال او بگردم. او هم دارد به دنبال من می گردد. و همه اش همدیگر را جا می گذاریم.

 

خب اینم از کتاب گریز به تاریکی و پنج داستان دیگر نوشته ی آرتور شنیتسلر (این روزا زیاد اسمش تو زندگیمه). ترجیح میدم درمورد هرکدوم از داستان ها مطلبی بگذارم:

گریز به تاریکی: در این داستان ما شاهد سقوط تدریجی مرد 43 ساله ای به دنیای شیفتگی و ابهام هستیم. این داستان بلند ترسناک درباره ی روابط دو برادر است که نویسنده آن را، رابطه ای به ویژه عمیق و اساسی می شناسد. شنیتسلر دیوانه یا پارانویید نبود ولی بسیاری از نشانه های بیماری خود را در روبرت (شخصیت اصلی) تجسم کرد. او نیز مانند روبرت از تندروی هایی مانند نشانه های هیپنوکندریا (خودبیمارانگاری) یعنی اضطراب، افکار تهاجمی، حساسیت فوق العاده در برابر انتقاد، شک های بی مورد و حسادت (چقدر من!) رینج می برده است. مانند روبرت به موسیقی علاقه داشت، برادرش را تحسین می کرد و در عین حال به او حسادت می ورزید. از طرف دیگر برادر روبرت هم به گونه ای تصویر خود شنیتسلر است که معتقد است باید شیفتگی بیمارگونه و هیجانات روحی را مهار کرد. برادر روبرت نیمه ی سالم تر و روبرت نیمه ی بیمارتر و خیال پرداز شنیتسلر است. 

مرده ها سکوت می کنند: این داستان درباره ی زنیست که با وجود همسر و فرزند، معشوقه ای هم دارد. زمانی که با او پنهانی گردش می کند دچار تصادف می شوند، معشوقه اش از دنیا می رود و زن هم از صحنه فرار می کند ولی عذاب وجدان رها کردن مرد و خیانتش او را رها نمی کند.

مردن: نخستین تجربه ی داستان بلند نویسنده است. درباره ی مردی است که می داند می میرد. در این داستان شنیتسلر روی هر دو جنبه ی روانی و جسمانی و واکنش های او نسبت به زنی که دوستش می دارد و پزشکی که پیش بینی می کند فیلیکس تنها یک سال دیگر برای زندگی فرصت دارد، تکیه می کند. به ترسیم طوفانی که در دل بیمار و معشوقه ی او بر پا می شود، امید ها و نامیدی ها، خشم و ترس، و ددگی و درماندگی و همچنین عشق و غم و سرخوشی می پردازد. هدف شنیتسلر در واقع چیزی جز گفتن درباره ی واقعیت مردن نیست.

جرونیموی کور و برادرش: درمورد رابطه ی بسیار نزدیک دو برادر و جنبه های مختلف آن، از قبیل عدم اعتماد، محبت، نفرت، تردید، ترس و تقصیر را توصیف می کند. برادر بزرگی که ناخواسته باعث کوری چشم برادر کوچکش می شود و تا آخر عمر خود را بدهکار میداند، پس زندگی خود را وقف او می کند اما .

دفترچه خاطرات ردگوندا: درمورد روحیه که از مردی میخواد داستان زندگیش رو بنویسه. داستان عشقی که در خیال اتفاق افتاده ولی در واقعیت به خاطرش مجازات می شه.

فرولاین اه: به معنای واقعی شاهکار. داستان دختر جوان به واقع دیوانه یا اگر دیوانه نیست، پس اجتماعی که در آن زندگی می کند، دیوانه است. اه دختری است در آستانه ورود به دنیای ن که پاسخش در مقابل عشق و زندگی همیشه "نه" است. اگر چه دلش می خواهد بگوید "آری". احساسات نه ی پیچیده ای دارد. شخصیت اه، الهام بخش فروید (که دوستی نزدیکی با شنیتسلر داشته) در خلق شخصیت دورا در داستان "الیزابت فون آر" بوده است. فشار اجتماع و فشار شیفتگی بیمارگونه اه با دقتی موشکافانه توصیف می شوند. لحن داستان گوی او به کمک رشته ای از گفت گو ها و بگو مگو های درونی قهرمان داستان، خواننده را به تاریک ترین زوایای روح او می برد و پرده از ناگفته ها برمی دارد و وضعیت دقیق او را به خواننده می شناساند. شخصیتی که بین خودش و تضادهایش سرگردان است. 

امیدوارم قابل توجه باشه. حسابی کتاب دوست داشتنی و جذابی بود. برم سراغ بعدی.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها