این واجب بودن هرروز نوشتن هم دردسری شده ها، هرروز که بیدار میشم فکر می کنم باید یه کار جدید بکنم یا یه فکر جدید که تکراری نباشه. خب خیلیا هستند که دوروبرشون پر آدمه، هرروز خدا خونه خاله و عمه و مادربزرگ و این جور چیزا یا با رفیقا اینور اونور تو پاتوق یا هفته ای یه بار دوست پسر جدید لاو فور اور یا دائم مسافرت و. فکر کنم واسه من وبلاگ زدن اونم هرروز نوشتن یه اشتباه محضه. بیشتر روزا مثل امروز هیچ فکری به ذهنم نمی رسه و از صبح تا شب یا کار دارم یا یه گوشه لم می دم و کتاب می خونم. هم دارم خودمو اذیت می کنم هم اون تقریبا صد نفر بازدید کننده ای که هرروز میان و میرن تا بلکه نشانه هایی از قدم زدن و موفقیت کوچیکی توسط کوآلایی که نهایتا جهت خوابشو عوض می کنه ببینن ولی زهی خیال باطل که این کوآلا هرروز می گه از فردا شروع می کنم اما هنوز اون فردا نرسیده. خدا رو شکر نزدیک سال نوئه و شروع ها به اولین روز سال موکول می شه. 

امروز برادرم و همسرش خونمون بودن، خیلی ریز به شکم درمورد پیش فعالی اشاره کردم که فهمیدم زن برادرم قبلن به این فکر افتاده و بچه رو پیش روانشناس برده که گفته به خاطر پیش فعالی نیست و احتمالن به خاطر تنها بودنش توی خونه و فعالیت کمیه که داره، خیالم راحت شد. راستش روابط خوبی با این پسر ندارم، تو بچگیش تا منو می دید اذیتم می کرد و با من نمی ساخت، منم از مادر پدرش نمی ترسیدم و از خجالتش درمیومدم، زنبرادرم هم تا جای ممکن سعی می کرد من و فرزاد با هم روبه رو نشیم. ولی تازگی ها روابطمون داره حسنه میشه، با هم والیبال بازی می کنیم، واسش انیمیشن میذارم و غذا درست می کنم. ظهر که رسید خونمون با هم رفتیم تو حیاط، اون تو باغچه قلعه درست می کرد و من موکت می شستم. بعد ناهار درست کردم که کلی ازم تعریف کرد و به مامانش گفت یکم از عمه یاد بگیر :) هیچی واسه یه خواهر شوهر پلید مثل من از این جمله بهتر نیست. رفتم توی اتاقم که دنبالم اومد و نشست کنارم، واسه اولین بار یک ساعت تمام کلی حرف زدیم. درمورد مدرسه، آینده، قد بلندش، دوستاش و چیزای دیگه. ازم پرسید اگه می تونستی دوست داشتی چه حیوونی باشی؟ عکس جگوار رو نشونش دادم ولی چیزی نشنیده بود ازش (چرا نسبت به این حیوون مظلوم خوشگل انقدر ظلم شده؟ آدمای زیادی از وجودش خبر ندارن) یه کلیپ کوچیک از فیلم لوسی رو دیدیم که به شدت جذبش شد و قول دادم واسش دانلود کنم. امیدوارم یادم نره.

کل شب رو جلوی تلویزیون لم دادم و با پدری مستند نگاه کردیم، البته لحظه گرگ و میش رو هم دیدیم، چرا تموم نمیشه این لامصب؟ می ترسم تا چند نسل دیگشم ساپورت کنه این سریال و هر صدسال یبار یه خط ریز رو صورت هما روستا بیفته :/


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها