امروز تقریبا هشت ساعت روی یه صندلی نشستم. ساعت هشت صبح که نشستم سه و نیم چهار نوبتم شد تا بتونم روی یه صندلی دیگه بشینم و بعدش هم تا خونه پیاده برم. چند وقتیه ضعف بدنی شدید دارم، خستگی دائمی، منجمد شدن دستا و پاها، ریزش موی زیاد، فشار خون پایین و رنگ پریدگی :/ سر همین قضیه یسری آزمایش رفتم که هیچ مشکلی نداشتم،  حتی کم خونی و کمبود ویتامین دی که خیلی زیاده. پیرو سری آزمایشات یه سونوگرافی کامل شکم هم انجام دادم و نتیجه رو برای دکتر آوردم. اصولن دکتر از ساعت هفت و نیم هشت پذیرش داره و خود دکتر نه و نیم میرسه و مریض ها رو می بینه ولی بدبختی من این بود که دکتر عمل به تورش خورد و تا بعد از ظهر تو بیمارستان موندنی شد. درواقع از همون اول نگفتن دکتر قراره دیر بیاد، مدل منشی ها رو که بلدین. ده میاد، یازده میاد، الاناس که پیداش بشه و این حرفا. فهمیدم به شدت از و مردای دوروبرم توانایی صبر و انتظار بالاتری دارم، همه تقریبن رفته بودن و برمیگشتن سر می زدن ولی من دقیقن رو به روی یه در شیشه ای بزرگ نشسته بودم و برف رو نگاه می کردم. برف آنچنانی نیومد دونه هاش کوچیک بود و تا میومد به زمین برسه کلی واسه خودش تو آسمون رقص سالسا و باله و تانگو و این چرت و پرتا می رفت، تهشم می چسبید به زمین آب می شد. وقتی تموم شد یهو بارون گرفت محض اطمینان که اگه تجمع پنج تا دونه برف توی یه گوشه پیدا شد آب بشه. در کل روز سرد و ابری وحشتناک قشنگی بود کاش از این روزا همیشه می داشتیم :/ 

ساعت دوازده دکتر رسید و هر مریض رو انقدر طول داد که من فکر کردم اون تو فوتبال دستی ای پلستیشنی چیزی دارن وگرنه این حجم از علاف کردن ملت بعید به نظر می رسه. خلاصه که بعد از علافی های بسیار من هم وارد شدم. نگاهی به آزمایش ها انداخت و گفت هیچ مشکلی نداری فرزندم. تهشم واسه خالی نبودن عریضه یه بسته قرص ویتامین ای و دی، در حالی که کمبود ویتامین دی ندارم نوشت و بیرونم کرد. کمرم شکست لعنتی :/ 

سریع رفتم سمت ایستگاه اتوبوس که سوار بشم و دیدم که نمی رسم به ایستگاه، ته دلم گفتم کاش یکم معطل می کرد که یهو یه 206 جلوی اتوبوس زد روی ترمز و خیلی آروم با هم تصادف کردند، انقدر برخورد نرم بود که هیچکدوم از ماشینا طوریشون نشد ولی راننده 206 اومده بود بیرون و داشت پیراهن چاک می داد. تا من رسیدم به ایستگاه، سریع قضیه رو حل و فصل کردن و من به اتوبوسم رسیدم، یه همچین روابطی داریم ما با کائنات و سرچشمه و اینا.

باورم نمی شد با نشستن انقدر خسته بشم که حال غذا خوردن هم نداشته باشم. فکر نمی کردم نشستن ساده انرژی بگیره ولی هر کی جای من بود زخم بستر گرفته بود :/ به هر حال که تقصیر کسی نبود ولی من امروز به معنای واقعی دهانم سرویس شد برای یه ورق ویتامین ای و چهارتا کپسول ویتامین دی.


مشخصات

آخرین جستجو ها