من هر شب قبل از خواب با ذوق خاصی هر پست رو می نویسم. فکر این که روزی چند نفر پستام رو می خونن و حالا اگه چیزی به ذهنشون خطور کنه دراون مورد توی زندگیشون واسم می نویسن باعث میشه من هر شب با ذوق پستام رو بنویسم. چرت و پرت زیاد می گم، شاید به نظر زندگی یکنواخت و کسل کننده ای داشته باشم ولی به هر حال اینا ساعتای یه موجود زنده ست و حداقل واسه خودم ارزش زیادی داره. الان که فکرشو می کنم اصلن نداره چون اگه داشت انقدر بی خیال هدرش نمی دادم. کاش همین الان صاعقه بزنه خشک شم :/

خلاصه که بعد از اون لحظات زیبای شب، لحظات زیبای روز رخ می ده که پست می گذارم و نظر های دیروز رو می خونم، که البته امروز این شانس رو نداشتم. از صبح اینترنتم وصل نمی شد و درست تو همون موقعی که یه لحظه وصل شد گوشیم خاموش شد و دیگه روشن نشد. عذابی داره گوشی خراب که نصیب گرگ بیابون هم نشه کاش. خب الان یه پست روی دستم مونده که به خاطر همین فردا دوتا پست می ذارم، اگه دوست داشتین دوتاشو بخونین اگه حوصله ندارین هم که هیچ!!!

نزدیکای ظهر داشتم موفق می شدم گوشیمو روشن کنم که یهو خواهری اومد دنبالم و رفتیم بیرون. خب خرید کردنای خواهر من به این صورته که منو می بره بعد که هیچی نمی خره میگه ببخشید تو رو هم الکی معطل کردم دیگه نمیبرمت و این چرخه چندساله داره تکرار می شه. خب خواهر من، ما دیگه عادت کردیم، خودمون اگه بیکار نبودیم نمیومدیم با تو بیرون :/ ناهار رو هم از بیرون گرفتیم و اومدیم خونه، راستش بعد از ناهار با مامان مثل آدمی که دوروزه نخوابیده گرفتیم خوابیدیم. اصلن راه نرفته بودیم واقعا متعجب موندم!!!؟

بنا بر حسب عادت که اگه عصر بخوابم همون مقدار از خواب شبم کم میشه بقیه شب رو نشستم پای کانال ادریس مرویسی. از اون آدمای بامزه و منطقیه که سعی کردم از صفر شروع کردنش رو ببینم. راستش اینجور آدما انگار دوست داشتنی ترن، آدم هایی که رشدشون، شکستشون، تلاششون و مشکلاتشون رو میبینی، واقعی تر می شن، راحت تر می تونی حرفاشون رو قبول کنی و کلماتشون به دل می شینه، البته سلیقه ایه. مثلن اگه من زندگی نامه دارن هاردی و مشکلاتش رو نمی خوندم محال بود کتابش رو می خوندم و بابت هر پاراگرافش دقیق فکر میکردم. من چند روز قبل تمام وویس های کانالش رو دانلود کرده بودم و امشب فرصت شد که هر کدوم رو دوبار گوش بدم و بهش فکر کنم. نکاتی رو می گفت که بعضی تکراری و بعضی واسه من جدید بود. جالب ترین نکته واسم این بود که توی یکیش درمورد اختلال وسواس فکری خودش گفت و دیدم علائمش دقیقن با من مطابقت داره، فکرهای به شدت زیاد و درهم برهم که عملکرد رو نابود می کنه، زمان گذاشتن واسه فکر کردن به چیزهای بیهوده ای که نه جوابی داره نه اثری توی زندگی من، و نرسیدن به قطعیت درمورد هر بحثی، یجورایی تردید همیشگی. 

موضوعات دیگه ای هم بود مثل اینکه چطور با استفاده از تفریح یا تبدیل کردن به تفریح، یادگیری یک مهارت یا رسیدن به اهداف رو راحت تر کنیم یا مثلا چطور برای تسلط بر زندگی توقعاتمون رو پایین بیاریم، قدم هامونو کوچک تر کنیم و خودمون رو با آدم های خیلی موفق مقایسه نکنیم. هر کس گذشته ای داشته، شاید ده سال پیش اون فرد تو جایگاه ما بوده، به این فکر کنیم که چطور به موفقیت رسیده؟ چه کارهای انجام داده؟ آیا من هم همون کارها رو انجام میدم؟ 

خب من از آقای مقیسه برای آشنایی با این مرد نازنین تشکر می کنم. فکر می کنم خیلی چیزهای دیگه مونده تا یاد بگیرم، من خیلی سریع جا زدم و به خودم شک کردم، شاید ایراد از ندونستن من باشه.


مشخصات

آخرین جستجو ها