از اون روزایی بود که اصلن حال و حوصله ی اینترنت رو اصلن نداشتم. انگار به زور دستم رو گرفته بودند و بهم گوشی داده بودند که یهو تلفنم زنگ خورد. با دیدن اسمش یاد ای افتادم که دعوت شدم برای مراسم حنابندان دوستم، همون که قبل از عید بهم گفت جهزیه ی گرانقیمتی خریده. نرفته بودم و نمی دونستم چی جواب بدم، صد البته که مادرم رو بهانه کردم. درواقع از چند سال پیش مادرم باهاش لج افتاد و هرجا که می خواستم با اون برم یا هر کاری که خواستم بکنم و به اون مربوط بود رو منع کرد. تمام اشتباهات من توی زندگی رو از چشم دوستم می دید حتی وقتی دانشگاه رفتم و هیچ ارتباطی باهاش نداشتم، بازهم اشتباهاتم تقصیر اون بود. راستش تابستون سال پیش که با یه دختر شونزده ساله طرح دوستی ریختم صرفا برای  این که بهونه و یاری باشه واسه از خونه بیرون زدن که مادرم با اون هم لج افتاد و دست آخر گفت، چه معنی داره آدم رفیق داشته باشه و رفیق بازی کنه. احساس می کنم چون برادر بزرگم به شدت رفیق بازه و مادرم با تموم تلاشش نتونسته جلوش رو بگیره الان داره به من گیر میده، ولی کیه که گوش بده. البته خواهر بزرگم هر کاری می کنه درسته و تموم رفقاش رو چشم مادرم جا دارند. تا کی تبعیض بین بچه ها؟! :/

در ادامه مکالمه گفت قراره چند تا خرید داشته باشد، فردا عروسیشه و همسرشم به شدت سرش شلوغه و ناراحت میشه اگه عروسش دست تنها بره واسه خرید، اولش فکر کردم غیرتیه بیش از حده که بعدش فهمیدم دلیل واقعیش چی بوده. به مادری گفتم دوستم به خاطر اون شب ناراحته و خیلی زشته به عنوان تنها دوستش نرم، قبول کرد. البته نه این که واسه هر بیرون رفتنی بخوام مادری رو راضی کنم، وقتایی که خودم تنهام هر جا و هر وقت که دلم می خواد می تونم برم ولی اگه رفیق همراهم باشه باید راضیش کنم، منم که نمی تونم دروغ بگم تنهام، بهم اعتماد می کنه. 

خریدش شامل چن تا مانتو و شال و شلوار می شد که حسابی بابتش تو خیابونا راه رفتیم، بعدش هم لباس عروسشو تحویل گرفتیم و رفتیم سمت خونه، وقتی لباس عروس گنده و سنگینش رو داشتم تنهایی تو کوچه پس کوچه ها می بردم دقیقن منظور شوهرش از دست تنها نرو رو درک کردم. 

ظهر ناهار خونشون دعوت شدیم، پدرش اونقدر لاغر شده بود که واقعن تعجب کردم، منم جای اون بودم شاید این شکلی می شدم. هر چند از پدرش یه تنفر قدیمی از دوران بچگی دارم که شاید فکر می کنه به یاد نمیارم :/ بعد از ناهار رفتیم خونه دوستم تا یکم جمع و جور کنیم و یکم تزیینات واسه مراسم جهازبینی خونواده عروس و داماد :/ خیلی خیلی رسم مزخرفیه. راستش با اون خرجی که دوستم کرده بود انتظار جهیزیه خیلی خفنی داشتم. ولی نه، تو نصف موارد انگار پولشو دور ریخته بود. به نظرم به جای اون حجم از وسیله، یکم کمتر و با سلیقه تر و مفیدتر می گرفت خیلی بهتر بود. حتی لباس عروسش هم خیلی خوشگل نبود ولی من بروم نیاوردم و کلی تعریف کردم. خودم شخصا اگه کلی خرج کنم و یه نفر بگه زشت و خزه، قطعا اتفاق بعدی خالی شدن یه گلوله توی سرشه. تا اومدن مهمونا صبر کردم و همون اوایلش با زندایی دوستم که خونشون به ما نزدیکه برگشتم خونه. خوش گذشت، خوب بود و کلی بهم درس داد.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها