یه سری از حرفا هستن که گفتن نداره ولی هر جا می رسی میگی. 

صبح ی در حال خرید و گشت زنی بودیم. قبل از عید یه چیزی گرفته بودیم که هنوز تحویل داده نشده بود، در واقع هر چی سراغ می گرفتیم به هفته بعد و هفته های بعد ارجاع داده می شدیم. امروز رو در رو و با قیافه طلبکارها وارد مغازه شدیم که کلی عذر خواهی کرد و آدرس گرفت و گفت تا یکی دوروز آینده با هزینه خودش میفرسته. تو راه برگشت تصمیم گرفتم برم خونه خواهری که هر بار میرم پشیمون میشم، کسی مجبورت کرده مگه لعنتی؟! براش جریان دیشب رو با لحن طنز تعریف کردم و کلی خندیدیم. خب دقیقن صبحش مامانم صدبار تاکید کرد به خواهری نگم که می ترسه. عصر دورهمی داشتیم با همسایه شو یکم حرف زدیم و رفتیم خونه خواهری شام خوردیم، قرار بود با شوهر خواهری برم که طی اتفاقاتی که به من ربطی نداره ولی خیلی عصبانیم کرده بود که چرا باید جلوی چشم من باشه ترجیح دادم پیاده برم خونه. یکی از بدترین اخلاقای اطرافیانم اینه که واسه خودشون هیچ حریم خصوصی قائل نمیشن و درک نمی کنن دیدن رفتارهای مسخره شون هیچ جذابیتی واسه یه مهمون، هرچند نزدیک، نداره.


مشخصات

آخرین جستجو ها